جستاری روانکاوانه در باب تجربه اهمال کاری
نگارنده: احسان صالحی
دانشآموزی را در نظر آورید که سال کنکور را پشت سر میگذارد و سه ماه مانده به موعد کنکور، دچار اهمالکاری و تعلل محسوسی شده است. چگونه میتوان این دانشآموز را فهمید و چگونه میتوان به او یاری رساند؟
یک روش میتواند این باشد که اهمالکاری او را به سختی مسیر کنکور و حجم منابعی که باید در مطالعه بگیرد نسبت دهیم و بهشیوهای همدلانه از او بخواهیم که زمان بیشتری را برای استراحت ذهنی خود در نظر بگیرد. در این روش میتوان شیوههای کنترل و مدیریت استرس را به او آموخت و همچنین برنامهای دقیق و منسجم برای مطالعه در این زمان باقیمانده برای او تدارک دید.
یک روش میتواند این باشد که اهمالکاری او را به کمالگرایی نسبت داده و به او یاری رسانیم تا بیش از کمالگرایی، به واقعنگری روی آورد.
یک روش نامعمول نیز میتواند این باشد که اهمالکاری او را به مسیری که در آن قرار دارد نسبت داده و نشان دهیم که بر اساس شخصیّت و منش و تاریخچهای که او دارد، کنکور گزینهی مناسبی نیست و باید آن را رها کند.
حقیقت آن است که هرسه تبیین یادشده، میتوانند بهخودیخود صحیح بوده و هرسه شیوهی مقابله با آن نیز میتوانند کارآمد باشند. ولی هیچیک از این سه تبیین یا شیوهی مقابله، پرسش ما را پاسخ نمیدهند: اهمالکاری چگونه تجربهای است؟ درواقع پرسش آن است که این دانشآموز چه در درون خود تجربه کرده و میکند که پیامد آن اهمالکاری بوده است؟ و اهمالکاری و تعلل نیز، بهخودیخود و نتیجتأ، چه تجربهای را در درون او ایجاد میکند؟
بدون تردید نمیتوان پاسخی به این پرسش داده و آن را به تمامی افرادی که اهمالکاری میکنند تعمیم داد. اهمالکاری میتواند معانی، کارکردها و تلمیحات متعددی داشته باشد که شخص به شخص متفاوت است. بااینحال یکی از مهمترین مفاهیمی که به کمک آن میتوان اهمالکاری را توضیح داد، مفهوم بازداری (inhibition) است. این مفهوم برای روانکاوان مفهوم آشنایی است، چراکه نخستین صورتبندی دقیق آن را زیگموند فروید، در بازداریها، سمپتوم و اضطراب[1]، طرح انداخته است. در این صورتبندی، بازداری یعنی بازداری تکانه (یا در صورتبندی لکانیِ آن، بازداریِ میل)، یعنی زمانی که فردی دست به بازداری میزند و به تکانهها و امیال خویش مجال ابراز نمیدهد. به بیان روانکاوانهتر، در این فرد، ایگو خود را محدود کرده و عامدانه امیال خود را ارضا نمیکند. گویی ایگو، دست و بال خود را بسته و خود را به قیدوبندهای متعدد محدود میکند. فردی که چنین میکند، معمولا نظر دیگران را بر خود ارجح میدارد. اما بازداری چگونه با اهمالکاری نسبت پیدا میکند؟
بازداری به بیان بسیاری از روانکاوان، از جمله فروید، مبنای شکلگیری و تکیهگاه تمدّن است. انسانها بدون بازداری از تکانهها و امیال خود و عطف توجه به دیگری، نمیتوانستهاند با یکدیگر زندگی کرده و رشد کنند. پس بازداری به یک معنا پدیدهای طبیعی در تاریخ انسان است که نبود آن موجب اختلالات بسیاری میشود. اما اگر این بازداری و عطف توجه به دیگری از حد گذشته و فرد در گذشتن از امیال خویش دست به افراط بزند چه اتفاقی میافتد؟ در اینجا با یکی از تبیینهای روانکاوانهی رایج برای اهمالکاری روبهرو میشویم: بازداری افراطی از تکانهها، ایگو را فرسوده میکند. فردی که بهطور پیوسته از امیال خود میگذرد و پیوسته نگران است که مبادا دیگری آسیب ببیند، بهزودی دچار فرسودگی ایگو میشود. میتوان دانشآموز یادشده را اینگونه فهمید که او بهمدّت هشت یا نُه ماه پیوسته درحال مطالعه برای کنکور بوده و از بسیاری از نیازهای خود گذشته است و حال دچار فرسودگی شده است.
اما چه زمانی بازداری به افراط کشیده میشود؟ یک پاسخ عمده به این پرسش این است که فرد، زمانی دست به بازداری از تکانهها و امیال خویش میزند که این بازداری برای او معنادار و ارزنده باشد؛ یعنی ببیند که در ازای بازداری از تکانههای خویش و عطف توجه به دیگری، عشق و امنیّت و بقایی را تجربه میکند که درصورت ابراز بیمهابای امیال و تکانههایش از آنها محروم میشود. گویی فرد با دیگری اینچنین سخن میگوید: حالا که به من تجربهی دوستداشتنیبودن و عشق میبخشی، برای من نیز میارزد که گاهی از امیال خود گذشته و به امیال تو توجه کنم». حال فرض کنید که فرد خود را دوستداشتنی میداند و بهراستی تجربهی عشق را از نزدیکانش دریافت کرده است، با این تفاوت که این عشق را بهشکلی کاملا مشروط دریافت کرده است.
اگر به طبقهبندی اتو فریدمن کرنبرگ از سازمانهای شخصیّت نظر کنیم، میتوانیم دو سنخ شخصیّتی مهم را شناسایی کنیم که سیر رشدیشان به این شکل بوده است: سنخ شخصیّت افسردهوار (depressive) و سنخ شخصیّت وسواسی (obsessive). در اولی فرد نیازهای خود را قربانی میکند تا به نیازهای دیگران بیندشید و در دومی فرد از خود میگذرد تا مطابق با قوانین و ارزشهای کاملا سرسختانه زندگی کند. این دست افراد تجربهی عشق را در زندگی خویش داشتهاند، اما بهشکلی کاملا مشروط؛ در اولی مشروط به گذشتن از خود برای دیگری و در دومی مشروط به رعایت تام و تمام ارزشها و قوانین. پس این بازداری افراطی در ابراز امیال و تکانهها پیام ضمنی مهمی دارد: من بهصورت افراطی از خودم میگذرم تا دوستداشتنیبودن خود را حفظ کنم».
حال اگر این فرض را بپذیریم که دانشآموز یادشده از فرط گذشتن از خود و زیستن طبق قوانین، دچار فرسودگی شده و این فرسودگی را بهشکل اهمالکاری نشان میدهد، میتوانیم این را نیز بپذیریم که او اکنون بهشدت از خود بیزار است، چراکه گویی به آنچه فروید سوپرایگو مینامید، خیانت کرده است. او با اهمالکاری شرط دوستداشتنیبودن خویش را پامال کرده است و تجربهی کنونی او این است که گویی در شُرُف ازدستدادن عشقی است که بهشکلی مشروط به او هدیه داده شده است. او که تاکنون برای گریز از احساس گناه و اضطراب، تمام تلاش خود را کرده، اکنون که دچار فرسودگی شده نمیتواند خود را ببخشد، حتی اگر دیگران پیوسته با او همدلی کنند و از او بخواهند که خود را سرزنش نکند.
به تعبیری که گفته شد، افراد اهمالکار، همان افرادی هستند که در زمانهایی دیگر با افراطی محسوس کوشش میکنند و از دست از تلاش برنمیدارند. این افراد، بیآنکه به نیازها و منابع درونی خود توجه کنند، در مسیر ارزشهای تثبیتشده یا در مسیر ارضای نیازهای دیگران قدم برمیدارند و سرانجام دچار فرسودگی بسیار میشوند. ازاینرو ممکن است لذت چندانی از زندگی خویش نبرده و تنها درپی اثبات این امر به خود و دیگران باشند که کماکان افرادی دوستداشتنی هستند. گویی انگیزهی آنها کاهش اضطراب و نه لذت بردن از زندگی است.
باید به این نکته توجه کرد که افراد اهمالکار، خشمی نیز بهصورت ناهشیار نسبت به عزیزان خود دارند، یعنی به کسانی که آنها را تنها بهشکل مشروط دوست داشتهاند. یکی از تلویحات اهمالکاری میتواند این باشد که تلاش زیاد برای بازداری از تکانههای خود، خشم آنها را بیدار میکند و بهسبب تعارض سنگینی که این خشم با عشق در درون آنها دارد، تنها راه آنها برای رهایی، اجتناب از هرچیزی است که این تعارض را ایجاد میکند. گویی این افراد با خود میگویند: من خشمگینم اما نباید خشم خود را ابراز کنم، چراکه هزینهی آن تخریب منابع عشق است؛ پس، از هرآنچه هست اجتناب میکنم تا هیچ تعارضی را تجربه نکنم؛ نه هیچ خشمی را و نه هیچ عشقی را».
در نهایت، درخصوص افراد اهمالکار (به معنایی که گفته شد) یک مسئلهی تراژیک وجود دارد: افراد اهمالکار کسانی هستند که همواره در حال جنگیدناند، یا برای اثبات این امر به خود که کماکان فردی دوستداشتنی هستند (که در این صورت تلاش و ممارست آنها بسیار زیاد است)؛ یا در جنگ با خود و سرزنش خودند که چرا پس از اینهمه ممارست و کوشش به فرسودگی دچار شدهاند!
باید به این نکته توجه داشت که اهمالکار، حتی در میان عامّهی مردم، کسی است که آمال و آرزوهای بسیار و افقهای بلندی در پیش رو دارد، حتی ممکن است برای آنها برنامهریزی هم کرده باشد و فراتر از اینها، حتی ممکن است مدّتی نیز کوشش مستمر کرده باشد، ولی انگار بهناگاه تصمیم گرفته است که دیگر کاری نکند و به یک اعتبار، «از زیر کار شانه خالی کند». حقیقت آن است که آنها بهناگاه تصمیم به ترکِ تلاش نمیگیرند؛ بلکه گویی بدن و ایگوی آنها دیگر توان ادامه دادن را از دست میدهد. در نتیجه کسی که نه برنامهریزی جدی دارد و نه کار و تلاش مهمی در زندگی خود میکند، بهجای آنکه اهمالکار نامیده شود، تنبل نامیده میشود.
سرانجام آنکه هرچه باشد، در صورتبندیای که انجام شد، بازداری و نتیجتأ اهمالکاری، بهایی است که افراد برای دوستداشتنی بودن و دوستداشتنی ماندن پرداخت میکنند.
[1] Inhibitions, Symptoms and Anxiety
درباره احسان صالحی
من، احسان صالحی، رواندرمانگر در حیطهی رواندرمانی پویشیِ فشرده و کوتاهمدت (ISTDP)، دورههای نظری روانکاوی را اعم از دورهی جامع روانکاوی و دورهی شخصیت و مکانیسمهای دفاعی، زیر نظر جناب دکتر علیرضا طهماسب در خانهی تجربه و دورههای رواندرمانی را در حیطهی ISTDP، زیر نظر انستتیتو بینش نو و جناب دکتر نیما قربانی گذراندهام و در حال حاضر تحت سوپرویژن، مشغول به کار رواندرمانی هستم.
نوشته های بیشتر از احسان صالحی
دیدگاهتان را بنویسید