اهمالکاری و صور چندگانه آن( قسمت ۶): موضع از خود فرارونده. مترجم : احسان صالحی

مأخوذ از:
The Varieties of Procrastination: with Different Existential Positions Different Reasons for it;
By Richard E. Webb & Philip J. Rosenbaum; In Springer Nature 2018
از خود فراروندگی: «دیگربودگیِ من» و اهمالکاری
در موضع ازخودفرارونده، دیگربودگی دیگران تثبیت میشود و بر «منِ» ما آشکار میشود که شاید «من» آنطور که فکر میکردیم یا حتی زمانی آرزو میکردیم، ازپیشتنظیمشده و ازپیشتعریفشده نباشد. ما نسبت به «دیگربودگی» خودمان گشوده میشویم. ما می توانیم ناشناختگی آینده و نیز عدم ماندگاری خودمان را به رسمیت بشناسیم و بنابراین میتوانیم ظرفیت کنجکاوی و توانایی خود را برای غافلگیر کردن خود، توسعه دهیم. ما میتوانیم اجازه دهیم که چیزهای غیرمنتظره از «خود»مان بیرون بیاید؛ و این امر زمانی ممکن میشود که نه تنها به درک، بلکه به تجربه ماهیت آفرینشگرِ «هویت» دست یابیم. اگر قاعده طلایی (طوری رفتار کن که میخواهی با تو رفتار شود) بر موضع افسردهوار غالب باشد، استقبال از امور نو و حتی غریبه، نشانگرِ موضعِ ازخودفرارونده است. در امر غریبه، ما دگربودگی و غیریّت و در نتیجه خودمان را باز میشناسیم (اورنج 2010). در اینجا میتوان برای هرکسی، انبوهی از هویتها را متصوّر شد.
از یک منظر اگزیستانسیال و با ارجاع به سارتر (1992، 1943)، میتوانیم بگوییم در این موضع رشدی، درک میکنیم که از آنجایی که ما یک «هیچ چیز» هستیم (یعنی از پیش تعیین نشدهایم)، میتوانیم به اشکال مختلفی، «هر چیزی» باشیم. البته این گفته متفاوت با زمانی است که فردی فکر کند میتواند هرکسی باشد یا هر کاری را انجام دهد؛ ما این گرایش را بهعنوان یک دفاع مانیک در برابر محدودیتها میشناسیم. منظور ما ظرفیت انتخاب فعالانه و تصمیمگیری خودآگاهانه درباره این است که میخواهیم چگونه زندگی کنیم. امیدواریم در اینجا آشکار باشد که دیگربودگی و منبودگی، همچنان که در طول زندگی پیشرفت می کنیم و از رهگذر تعامل با دیگران غنی میشویم، به تکامل میرسند. اگر همه چیز خوب پیش برود، ما از عشق ورزیدن به دیگران و دریافت عشق آنها سود میبریم و در نتیجه قادریم که نوعی عشق متقابل را در خود پرورش دهیم؛ آنگاه میتوانیم امکانات گستردهای را ببینیم که همهی انسانها برای بودن دارند.
باز هم به سراغ ادبای بزرگ میرویم تا ما را در بیان مطلب یاری کنند. در اینجا چیزی است که جان اودونوهو شاعر و فیلسوف ایرلندی (2015) میگوید:
یک چیز در جهان امروز اگر مرا غمگین کند، این است که آدمیانِ بسیاری، از شگفتی حضور خود میهراسند. آنها اگر شده جان میدهند تا خود را به یک نظام، نقش، تصویر یا هویتِ ازپیشتعیینشده، متصل ببینند، هویت و نقشی که دیگران برایشان تعیین کردهاند. این هویت تحمیلی، اغلب با نیروهای غرّانی که در درون روح آنها میجوشد، مغایرت دارد.
جالب اینکه اگر کسی ازخودفرارونده باشد، بنا بر تعاریف عمومی، یک اهمالکار است، چراکه این امر، مستلزم دور شدن از نگرانی اولیه درخصوص راضی کردن عزیزان، و در عوض ایستادن بر لبه صخرهای مرتفع بر بالای یک دریاست. کسی که بر لبهی این صخره ایستاده، به این فکر میکند که آیا شیرجهزدن در آبهای ناشناختهی «امکان»، سبب نابودی او میشود یا سعادت او. تجربهی اضطراب برای امکانِ «دیگربودگی ما نسبت به خودمان» چیزی است که پیوسته در زندگی با آن روبرو میشویم.
برای مثال، پس از بازنشستگی، با این اضطراب اجتنابناپذیر مواجه میشویم که چگونه فضایی را پر کنیم که مملو امکان انجام ندادن کاری است که برای مدت طولانی انجام دادهایم. احتمالاً از خودمان یا دیگران شنیدهایم که با لحنی سرسختانه و نگران میگویند: «نمیدانم با زمان بیشتری که برای خودم پیدا کردهام چه کنم. کاری که من انجام دادهام تنها چیزی است که میدانم.» این اضطراب به طرق مختلف ظاهر میشود. یک دوست میگفت: “من همچنان به سر کار می روم، زیرا اگر در خانه بمانم، در نهایت باید برای همسرم کار کنم؛ باید هر روز کاری را که او از من می خواهد انجام دهم». به نظر می رسد که این دوست، میترسد دوباره و به اجبار، به سطح نیازهای افسردهوار تن دهد. بنابراین، او برای مواجهه با دیگربودگی خود، با این امکان که میتواند نقشی جز نقش یک کارمند را ایفا کند، اهمالکاری کرد. درواقع باید گفت که شیرجهنزدن از صخره نیز، در زمانی که باید شیرجه زد، خود یک اهمالکاری است، هرچند کمتر از دیگر انواع اهمالکاری به چشم میآید.
یک مثال دیگر. یکی از نویسندگان این مقاله، اخیراً با یک همکار بازنشسته صحبت میکرد. گفتگو به ناچار به این سوال کشیده شد که پس از چهل سال انجام یک کار مشابه چه باید کرد؟ آن همکار در جواب گفت که او درواقع همان کاری را انجام میدهد که پیشازاین انجام میداده، اما در موسسه دیگری، بهصورت پاره وقت (داشتن درآمد برایش چندان مهم نبود). نویسنده اینطور به همکار خود گفت که شاید بازنشستگی، بلیت دیدار او با دیگربودگیاش باشد. سپس از او پرسید که آیا میتواند برای مدتی فضایی خالی را در زندگی خود تحمل کند تا نفسی کشیده و فضا را برای تجربهی چیزی شگفتانگیز و جدید باز کند. اگرچه این همکار، برای بازنشستگی رسمی اهمالکاری نکرد، اما در مواجهه با آبهای ناشناختهی امکان و دیگربودگی خود، اهمال کرده بود.
نتیجهگیری
ما استدلال کردهایم که درک جامع از اهمالکاری مستلزم پذیرش این نکته است که شیطان در جزئیات نهفته است! به این منظور، چهار موضع وجودی/رشدی مختلف را توصیف کردهایم. در درون پیچیدگی این مواضع، دیدگاهی وجود دارد که به نظر ما شامل صورتبندیهای مختلف و رایج برای اهمالکاری است. ما اینها را در پاراگرافهای مقدماتیمان بهعنوان دیدگاههایی آوردیم که اساساً به ضعف اراده، ارزیابی شناختی ضعیف، خواستههای موقعیتی، ناهماهنگی ارزشها و ناعقلانیت هیجانی اشاره میکنند. دیدگاههایی که از این مبانی سرچشمه میگیرند، توضیحات معقولی برای انواع مختلف اهمالکاری هستند، اما این توضیحات زمانی عمیقتر و به نظر ما کاربردیتر میشوند که بتوان فهمید چگونه در چارچوب شرایط وجودی/رشدی که زیربنای شخصیتی یک فرد هستند، معنا پیدا میکنند.
با درک موضع اوتیستیک-مجاور، «ضعف اراده»ی یک فرد برای انجام یک کار، شکست اخلاقی نیست، بلکه بازتابی از وضعیت او بهعنوان موجودی است که به یکباره متوجه تمایز خود شده، شرایطی که میتواند در اوج عشق اولیه یا در پی یک ترومای روانی یا در اوج وحدت موقتی که ویژگی برخی از موقعیتهای زندگی است، به وجود آید. با درک موقعیت پارانوئید-اسکیزوئید، «ناعقلانیت هیجانی» که ممکن است در اهمالکاری نقش داشته باشد، میتواند بهعنوان پیامد زمانی در نظر گرفته شود که فرد با دیگربودگیِ در حال ظهور عزیزانش روبرو میشود. با این اتفاق، نوسانی بین بزرگپنداری و خودکمبینی به وجود میآید؛ و سپس در موضع افسردهوار با تلاش برای برقراری تعادل میان رضایت دیگران و یافتن سرنوشت یا مسیر خود در زندگی مشخّص میشود. سرانجام در موضع از خودفرارونده، تلاش برای بازاندیشی در ارزشهای فردی، بازتابی از تلاش برای پذیرش ناشناختههای درون خود است، که میتواند هرآن مورد اهمال قرار گیرد.
به عبارت دیگر، با کمی گسترش زبانی، تمام دستهبندیهای معمول توضیحات در این حوزه میتوانند به اهمالکاری در مواضع مختلفی که بررسی کردهایم مرتبط شوند. با بهکاربستن چنین فهمی از اهمالکاری، خواهیم دانست که این واژه، نه مفهومی واحد، که عنصری پیچیده و چندوجهی است.
دیدگاهتان را بنویسید