صور متعدد اهمالکاری: دلایل متفاوت و مواضع متفاوت وجودی (قسمت 3) مترجم : احسان صالحی
ترجمهی بخش دوم مقالهی «صُور متعدد اهمالکاری: دلایل متفاوت و مواضع متفاوت وجودی»
رویکرد رشدی-وجودی: رقص در میانهی زندگی
و
موضع اوتیستیک-مجاور
مأخوذ از:
The Varieties of Procrastination: with Different Existential Positions Different Reasons for it;
By Richard E. Webb & Philip J. Rosenbaum; In Springer Nature 2018
ما در اینجا قرار است چیزها را پیچیده کنیم! امیدواریم بتوانیم خوانندهی خود را متقاعد سازیم که با کسب درکی عمیقتر از زمینههای درونفردی و بینافردی که اهمالکاری از آنها سرچشمه میگیرد، قادر خواهد بود به فهمی هرچه دقیقتر از این پدیده و چگونگی مواجههی درمانی با آن، نائل آید. ما با پیشِ چشم آوردنِ آراء خردمندانهی بسیاری از نظریهپردازان مکتب روابط موضوعی در روانکاوی (به عنوان مثال، گروتشتاین 2000؛ 2007؛ کلاین 1975a، 1975b؛ آگدن 1986، 1989؛ و وینیکات 1935، 1954)، شرح میدهیم که چگونه رشد آدمی میتواند از رهگذر چهار موضع وجودی طی شود. سپس توضیح خواهیم داد که اهمالکاری چگونه میتواند در هر یک از این مواضع رشدی، صورت و انگیزهای متفاوت داشته باشد.
اگرچه این مواضع رشدی [همچون مراحل متعددی که کودک در طی رشد حرکتی خود پشت سر میگذارد]، بهصورت خطّی و یکیپسازدیگری کسب میشوند، ولی اینگونه نیست که کسب هر موضع رشدی، مساوی با حفظ و تثبیت آن باشد. زندگی رقصی است بین این مواضع و درون آنها[i] و اساسا مهمترین تمایز میان سلامت روان و اختلال، در ظرفیت ما برای رقصیدنی پیوسته میان این مواضع و گیر نکردن در یکی از آنها نهفته است، البته بدان شرط که دو سطح رشدی بالاتر (افسردهوار (depressive) و از-خود-فرارونده (transcendental)) کسب شده باشند. تجربهی ما از بودن در جهان، در هر یک از این مواضع متفاوت است، تفاوتی که در صورت و علل اهمالکاری نیز متبلور میشود. به بیان دیگر، اهمالکاری، همچون تجارب بسیارِ دیگر، هم میتواند بهخودیخود نشانگر این باشد که چیزی مانع از توانایی ما برای حرکت آزادانه بین مواضع رشدی شده است و چیزی سبب شده که ما در یکی از این مواضع گیر بیفتیم، هم، چنانکه در مقدّمه نیز اشاره کردیم، میتواند متعاقبأ سبب اخلال در حرکت آزادانه میان مواضع باشد. در نتیجه برای آنکه کسی را در حرکتکردن یاری کنیم، باید اهمالکاری را نه بهمثابه یک سازهی واحد، بلکه بهمثابه تجربهای بنگریم که بسته به موضع رشدیای که فرد کسب کرده یا در آن واقع است، تفاوت دارد.
اساسأ، این مواضع رشدی، نشان میدهند که رابطهی ما با «دیگران» و با «دیگربودگی» چگونه است، که همین رابطه با دیگری بهنوبهی خود، تجربهی ما از خویش را تعیین میکند. حقیقت آن است که ما «خود»هایی منزوی و مستقل نیستیم؛ ما رابطهمندیم و در درون اذهانِ دیگران است که موجودیّت مییابیم.
سرآغاز رشد ما، عدم آگاهی نسبت به این «دیگربودگی» [و درنتیجه حتی «منبودگی»] است و بهمرور آزادی بیشتری در فهمِ «تفاوت» و «دیگربودگیِ انسانها» کسب میکنیم (استرن 2015). این یک نکتهی امیدوارکننده است که ما بهعنوان انسان، سرانجام قادریم که با دیگران، بهمثابه یک «دیگری» وارد رابطه شویم و از چنین رابطهای معنا بسازیم، بهگونهای که به خود ما زندگی و نیرو ببخشد؛ اگرچه اگر کمی واقعبینتر باشیم، باید اذعان کنیم که این سفر، خطرناک و مملو از پیچیدگی است. ما دائمأ میان مواضع رشدی در حرکتیم و حتی گاه به نخستین موضع رشدیای باز میگردیم که در کودکی تجربهاش کرده بودهایم.
همچنین باید گفت که این موضعها، چنین مینمایند که رشد همیشه امری رو به جلو است. ما همواره با نگاهی به آینده رشد میکنیم، آیندهای که البته همواره نامعلوم است (Valsiner 2007). درنتیجه وقتی از رشد سخن میگوییم، اغلب به چیزی اشاره میکنیم که بهوقوع پیوسته یا قرار است در یک زمانی به وقوع بپیوندد. اگرچه این نگاه درست است، ولی تنها نوعی توان پیشبینی به ما میبخشد که قرار است در آینده چه اتفاقی بیفتد، تا برای آن آماده باشیم. بنابراین، چه بخواهیم چه نخواهیم، رشد یک جنبه زمانی دارد؛ زمان برگشتناپذیر است و بنابراین، هم تجارب ما را محدود کرده و هم تجاربی را به ما تحمیل میکند. در نتیجه باید تأکید کنیم که وقتی بهعنوان متخصّصین، پیچیدگی تجاربِ انسانی را به چیزهایی مانند مراحل یا «مواضع» خُرد میکنیم، خطوط تمایزی را (مثلا میان مواضع مختلف رشدی) ترسیم میکنیم که اگرچه منعکسکنندهی انتزاعهایی جالب و اغلب بسیار دقیق از حقیقتِ آدمی هستند، ولی بهطور اجتنابناپذیری پیچیدگی او را قربانی کرده و از ریسک زیاد دوری میجویند؛ در نتیجهی همین برساختهاست که توهم درک انسان ایجاد میشود.
[برای نویسنده مهم است که نشان دهد تجارب انسانی در شکل اصیل و پیچیدهی خود، نمیتوانند در قالب هیچ مفهوم یا اصطلاحی (مانند موضع یا مرحله) قرار گیرند. انسان پیچیدهتر از آن است که تن به کلمات دهد. نکتهی جالبی که مد نظر نویسنده است، آن است که ما جز با استفاده از مفاهیمی مانند رشد، زمان، مرحله و… نمیتوانیم انسان را توضیح دهیم و این سبب میشود که ناچارا انسان را موجودی ادراک کنیم که بر خطّ مستقیمِ زمان حرکت میکند و مراحلی را در رشد طی میکند تا به انتها برسد. اصطلاح «موضع» از این بابت دقیقتر از اصطلاحی مانند «مرحله» است؛ چراکه با استفاده از این اصطلاح، میتوانیم بفهمیم که آدمی در طی رشد، همواره ممکن است در زمان به عقب بازگردد، حتی اگر این اتفاق ناممکن باشد!]
ما در زیر سعی خواهیم کرد که چهار موضع وجودی را که توسط نظریهپردازان روابط موضوعی صورتبندی شدهاند، تشریح کنیم. در طول زندگی هر فرد [بدان شرط که روند رشد فرضی ما بهدرستی طی شود]، میتوانیم شاهد تکاملی در قدردانی و استقبال او از «منبودگی» و «دیگربودگی» باشیم. ما اینطور پیشنهاد میکنیم که در طی پیشروی بین مواضع، رشدِ «دیگری»، «دیگربودگی» و «منبودگی» بهترتیب چنین مراحلی را طی میکنند: «نه-من» [هیچ «من»ی وجود ندارد و حتی هیچ «دیگری» وجود ندارد] (no-me)، «من/جز-من» (me/not-me)، «من/تو» (me/you) و سپس «دیگربودگیِ من» (the otherness of me). امیدواریم که چنین دستهبندیای، که قرار است به پیچیدگیِ آنچه «اهمالکاری» مینامیم بیفزاید، به طبع خوانندگان خوش بیاید.
اوتیستیک-مجاور (Autistic-Contiguous): «نه-من» و اهمالکاری
توصیف رشدی: در آغاز زندگی، ما آگاهی بسیار اندکی از دیگری داشته و تقریبا هیچ برداشتی از «دیگربودگی» نداریم. میتوان چنین گفت که در این مقطع رشدی، ما نوعی رابطهی اوتیستیک-مجاور با خود و دیگری داریم. شیوهای که مراقبینِ ما نیازهای ما را برآورده میکنند، سبب میشود که تجربهی ما از «واقعیّت»، دیوار به دیوار و مجاور با آن باشد، بیآنکه فهمی هشیارانه از آن داشته باشیم. گویی ما در عین حال که موجوداتی درخودفرورفتهایم، در مجاورت واقعیّتی بیرونی که ما را زنده نگه میدارد، رشد خود را آغاز میکنیم.
البته نوزادان تازه متولدشده در چگونگی طیشدن این فرآیند سهیم هستند؛ کنشهای نوزاد، متعاقبأ پاسخهایی را از محیط فرا میخواند، اما تمامی اینها خارج از قلمرو هشیاریِ کنشگرانهی او رخ میدهد. در این مقطع، از آنجایی که برداشت و فهمی از «دیگربودگی» وجود ندارد، برداشتی و فهم درستی از «من» نیز وجود ندارد. به یک بیان، تجربه و زمینهی رخدادِ آن تجربه، تا حد زیادی از یکدیگر نامتمایزند (ورنر و کاپلان 1963). در فقدانِ این تمایز، تجاربِ نوزاد فاقد حس انسجام، فاقد فهمی از کیستی خود و فاقد هدفمندی بوده و تنها مکانیسمهای اساسی برای بقا هستند که کار میکنند. نکتهی قابل توجه آن است که این مکانیسمها عمدتاً تدافعی بوده و هدفشان این است که تجربهی وابستگی به شخص دیگر را کنترل کنند. [به همین سبب است که از اصطلاح اوتیستیک در کنار مجاور استفاده میکنیم. این اصطلاح را توماس آگدن روانکاو ابداع کرده است.]
چنان که نشان خواهیم داد، بعدها در زندگی، هنگامی که ممکن است -به دلایل متعدّد- به این موضعِ ابتدایی رشد پسرفت کنیم، اگرچه فهم زمینه و کیستی خود را تمامأ از دست نمیدهیم، ولی حسّمان از «منبودگی» بهشکلی محسوس دچار آشفتگی شده و در عوض تکیهمان بر مکانیسمهای بقا افزایش مییابد.
پسرفت به تجربهی اوتیستیک-مجاور:
موقعیّتهایی در زندگی وجود دارد که ممکن است سبب شوند به موضع اوتیستیک-مجاور سقوط کنیم. یک موقعیّت میتواند دورهای طولانی و مزمن از فشار باشد، که مستلزم دستوپنجه نرمکردنِ بیوقفه با اضطرابِ شدید است. بالا آمدنِ ترومایی که در گذشته رخ داده یا بازتجربهی یک تروما میتوانند مثالهایی از این موقعیّتها باشند. وقتی که در این موقعیّتها، به زیستی اوتیستیک-مجاور پسرفت میکنیم، عملکرد ما عمیقأ به خطر میافتد. تجربهی ما از فضا و زمان آشفته شده و تجربهی ما را از «من» بهعنوان موجودیّتی متمایز، تهدید میکند. این آشفتگی، میتواند بهقدری عمیق باشد که سبب شود وجود یا اگزیستانس خود را چندان واقعی حس نکنیم یا نتوانیم مرزهای وجودی خود را حفظ کنیم.
البته فرورفتن در این حالتِ غیرواقعی که شکلی عمیق از گسستگی (=dissociation) است، به ما کمک میکند تا در برابر اضطرابهای برآمده از تجاربِ بسیار پرفشار از خود دفاع کنیم. بسیار پیش آمده است که در ظهور چنین حالتی، فردی قصد خودکشی داشته و اینگونه اظهار کرده که مردن یا نمردن تمایزی از یکدیگر ندارند، چراکه اصلأ هیچ «منِ» واقعیای وجود ندارد که در خطر مردن باشد. التماس کردن به این فرد و گفتن از اینکه «عزیزانت دلتنگ تو خواهند شد و خود-ویرانگری تو را تاب نخواهند آورد»، نسبتأ بهمعنی خواهد بود، چراکه اساسأ هیچ «من»ی وجود ندارد که بشود دلتنگ آن شد؛ در نتیجه نابودی به انتخابِ آن میارزد.
اهمالکاری در موضع اوتیستیک-مجاور:
هنگامی که در این مارپیچ نزولی قرار میگیریم، وظایف روزمره و مهمّی که برای ایجاد یک زندگی معنادار، چه در شغل و چه در امرِ تحصیل، حائز اهمیّتاند، اهمیّتشان را از دست میدهند. آنچه به پیچیدگی مسئله میافزاید، این است که تلاش کردن یا نکردن ما در جهت انجام این وظایف، بالعکس، برای افراد دیگر اهمیّت دارد، خصوصا برای کسانی که تمایل به قضاوت دیگران بر اساس «اهمالکاری» دارند. بااینحال نکته آن است که چنین قضاوتی، دربارهی کسی که در موضع اوتیستیک-مجاور فروغلتیده، نابهجا و گمراهکننده است. هدف این فرد، نه انجام وظایف، که تنها بقای «خود» خواهد بود، هدفی که تمامی منابع روانی او را مصروفِ خود میکند. به بیان دیگر، زمانی که تهدیدی متوجّه «خود» است، چندان بخردانه نیست که به چیزی مانند «اهمالکاری» بیندیشیم. اینکه دیگران چنین برچسبی را میزنند، نشانگر این واقعیّت است که آدمی همواره فشاری را بر خود حس میکند، که به فهمی شفّاف و سرراست از تجارب عمیق و بعضا بیاننشدنی درونی، دست یابد؛ در نتیجه زدنِ برچسب «اهمالکاری» بر چنین تجربهای در این سطح، چیزی جز ارضای میل آدمی به فراچنگآوردنِ پدیدهها و تجارب نیست.
دیگر دلایل پسرفت به موضع اوتیستیک-مجاور
باید توجه داشت که تمامی پسرفتها به این موضع رشدی، برآمده از تروما یا فشار روانی شدید نیستند. برای مثال، انسانها معمولا نخستین گیرودارهای عاشقشدن را به شیوهای مشابه با موضع اوتیستیک-مجاور توصیف میکنند. بسیار دیدهایم که یک شاعر یا نویسنده چنین اظهار کرده است که: وقتی که تو را نخستین بار دیدم، زمان بر جای خود متوقّف شد». بههمینترتیب، زمانی که دیگری چنان بر ما نمایان میشود که گویی جزئی از سرنوشت ماست، احساس شکوهمندی از یگانگی (تمایزناپذیر-بودن) با دیگری سربرمیآورد. شِیکسپیِر چنین میسراید: آه، آخر چگونه آدابِ ستودنِ کمالاتِ تو را به جا آورم… وقتی تو خود بهترین بخش از وجود منی؟ ستایش من از خود چه لطفی دارد؛ و ستایش از تو چه معنایی دارد جز ستایش از خودم؟» (غزلوارهی ۳۹). بسیار پیش آمده است که والدین محنتزدهای، از تصمیمهای دختران و پسرانشان بههنگامِ تجربهی این شکل از یگانگی ابراز تأسف کردهاند.
این تجربهی موقّتی که در آن «من-بودگی» در «ما-بودگی» گم میشود، تنها یک نسخهی سطح بالاتر از «نه-من» است که در ماههای نخست زندگی ما وجود داشته است. در این یگانگی با معشوق، ما اغلب انجام وظایف و مسئولیتهایی را که دیگران برای مدیریت زندگیمان ضروری میدانند، به تعویق میاندازیم. قلبهایی که دل در گرو عاشقی بستهاند، دیگر همچون دیگران، در بندِ وجوه عملگرایانهی زندگی نیستند. تمرکز عشّاق، بر انجام کارهایی است که شکوه این یگانگی را افزون میکنند، یگانگیای که اگرچه بهتازگی کشف شده، بازیابیِ تجربهای بسیار کهنه است. بار دیگر و در این سطح از تجربه نیز، واژهی «اهمالکاری»، کاربردی اشتباه پیدا میکند؛ این برچسب را در این موقعیّت کسانی استفاده میکنند که از تجربهی «ما-بودگی» و یگانگی بیروناند. وقتی که اولویّتهای اساسی زندگی روزمره نادیده انگاشته میشوند، طبیعی است که نرخ استفاده از واژهی «اهمالکاری» افزایش یابد.
نمونههای دیگر پسرفت به موضع اوتیستیک-مجاور را میتوان در یگانگی اقیانوسگون (مانند قطرات اقیانوس که با یکدیگر در وحدتی جداییناپذیرند[ii]) دید، که در خلال تجارب معنوی یا در لحظات مغشوششدنِ مرزها میان اعضای یک گروه بزرگ رخ میدهد. در مورد دوم، اعضای گروه اغلب پس از پشت سر گذاشتن تجربهای حیاتی از همکاری و یگانگی، احساس عدم هماهنگی میکنند. رهبرانِ باهوش، بهخوبی میدانند که پس از عبور از چنین تجربهی گروهی، «اهمالکاری»، به برنامههای شخصی افراد حملهور میشود. هنگامی که اعضا، دوباره خود را خارج از «یگانگی» قدرتمند گروه یافته و دوباره «من بودگی» زندگی عادی خود را باز مییابند، همه چیز تغییر میکند. آنچه در زمینهی یگانگی با دیگران مهم به نظر میرسید، اکنون میتواند کاملأ عجولانه یا نامحتاطانه به نظر برسد و در نتیجه بهسادگی بهتعویق افتد.
باید سریعأ بیان کنیم که چنین پویاییای به تجارب گروهی در گروههای نظاممند محدود نمیشود. احتمالأ دیدهایم کسانی را که اغلب به یاریِ الکل یا مواد مخدّر، احساس اتّصالی واقعی و یگانگی با همقطاران خویش کردهاند و نقشههایی بینقص برای انجام کارهایی شگرف یا جسورانه کشیدهاند. «فردا سحر از خواب برمیخیزیم تا رژیم روزانهی خود را با یک پیادهروی ده مایلی آغاز کنیم». یک مراجع، که هنرمندی زبردست بود، این داستان را تعریف کرد:
«من و بهترین دوستم در میخانهی محلی به هم میپیوندیم تا بنوشیم و فلسفهپردازی کنیم. یک شب دربارهی انگیزههای زیربنایی خلق آثار هنری صحبت کردیم. ما به این توافق رسیدیم که هنرمندان واقعی هنر را صرفاً برای ابراز خود میپردازند، نه برای جلب رضایت دیگران. بهخاطر جسارتی که این اتّفاق نظر به ما داد، عهد کردیم که وقتی به خانه رسیدیم تمام بومهای نقاشی خود را بسوزانیم. بااینحال، گویی در فاصلهی بین ترک میخانه و رسیدن به خانه، چیزی در درون هردومان تغییر کرد. بااینکه بومهایم را یکجا جمع کرده و آتشی نیز افروختم، کمی تعلّل کردم. به دوستم زنگ زدم و پرسیدم: «این کار را کردی؟» او این کار را نکرده بود و من هم نتوانستم چنین کنم. آنچه که کمتر از یک ساعت قبل بهشکلی کاملأ واضح و آشکار درست بود، اکنون چندان منطقی به نظر نمیرسید.»
ملاحظات درمانی دربارهی «اهمالکاری» در موضع اوتیستیک-مجاور:
اگر توانسته باشیم بهخوبی این موضع را شرح دهیم، باید روشن شده باشد که اگرچه برخی رفتارهایی که برآمده از پسرفت افراد به این موضع هستند، ظاهری شبیه به اهمالکاری دارند، کاربرد این برچسب برایشان نامناسب است. در نتیجه، نخست باید انتظاراتمان را از کسانی که در این موضع قرار دارند تعدیل کنیم. باید توجه کنیم که اگر فردی در این موضع گرفتار شده، از انجام برخی اقدامات اجتناب کرده یا آنها را نادیده میگیرد، چه این اجتناب و نادیدهگیری بهسبب آشفتگیِ «من-بودگی» باشد، که وظایف روزمره را برای فرد بیمعنا میسازد، چه بهسبب گمشدنِ «من-بودگی» در یک «ما-بودگی» نامتمایز باشد، که منجر به تصمیمگیریهای بسیار حسّاس و احتمالأ پشیمانی بعدی میشود. بنابراین، اگرچه خارج از این موضع رشدی، «اهمالکاری» میتواند توصیفگر خوبی باشد، در درون این موضع رشدی، ناواقعگرایانه است که این برچسب را برای توصیف رفتار فرد به کار ببریم.
[i] واژهی موضع (=position) را ملانی کلاین بهجای واژهی مرحله (=stage) بهکار برد، تا نشان دهد که روند رشد کودک و درکل روند رشد آدمی، نه روندی خطی که دیالکتیکی است. گویی مراحل متفاوت رشدی انسان، درواقع اشکال متفاوتی از بودن در جهان و تجربهی جهان هستند که از قضا فعالانه با یکدیگر دادوستد دارند. زمانی که فرد درحال تجربهی بودن در یکی از مواضع رشدی است، تجاربی نیز از دیگر مواضع دارد، هرچند نه بهگونهای که بر تجربهی کنونی او از بودن در آن موضع مشخّص غلبه کند.
[ii] oceanic one-ness. این اصطلاح را در 1927، رومن رولان در نامهای به زیگموند فروید به کار برد و منظور او شکلی از تجربه و احساس ابدیّت، یا احساس یگانگی با جهان خارج بوده است؛ البته رولان از اصطلاح oceanic feeling استفاده کرده است.
درباره احسان صالحی
من، احسان صالحی، رواندرمانگر در حیطهی رواندرمانی پویشیِ فشرده و کوتاهمدت (ISTDP)، دورههای نظری روانکاوی را اعم از دورهی جامع روانکاوی و دورهی شخصیت و مکانیسمهای دفاعی، زیر نظر جناب دکتر علیرضا طهماسب در خانهی تجربه و دورههای رواندرمانی را در حیطهی ISTDP، زیر نظر انستتیتو بینش نو و جناب دکتر نیما قربانی گذراندهام و در حال حاضر تحت سوپرویژن، مشغول به کار رواندرمانی هستم.
نوشته های بیشتر از احسان صالحی
دیدگاهتان را بنویسید